خلاصه داستان : کلینت هریسون یک هفتیرکشی است که که سالهاست از دست دمشنانی کینه توز در حال فرار است ...او به شهری برمی گردد که خانواده اش به خاطر بدنامی وی مدتها پیش آنجا را ترک کرده

خلاصه داستان : گانگستر های رقیب از شیکاگو به لندن منتقل می شوند و تلاش می کنند از انگلیس های ثروتمند پول بگیرند.

خلاصه داستان :خلافکار به‌ نام “دیو کانوی” (فورد) هر روز یک سیب از “آنی” (دیویس)، پیرزن فروشنده دوره گرد و دائم‌الخمر می‌خرد، چون تصور می‌کند که با این کار خودش را از گزند مافیا در امان نگه می‌ دارد. روزی “آنی” در جای معمول خود حاضر نمی‌ شود و “کانوی” دنبالش می‌ گردد. او در می‌ یابد که، دختر “آنی” (آن ـ مارگرت)، با این تصور که مادرش خانمی ثروتمند است، می‌خواهد به دیدنش بیاید. “دیو” و عده بسیاری (از جمله فرماندار، شهردار و چند خلافکار) دست به دست هم می‌ دهند تا از “آنی” یک خانم بسازد و…